1-هنگامى که امام حسین علیه السلام از مدینه طیبه به قصد زیارت بیت الله الحرام بیرون شد و در خدمت آن حضرت جمعیت زیادى بودند، مردى از قافله مریض شد و به آن حضرت عرض کرد: به انار خیلى میل دارم. آن جناب فرمود: در این بیابان باغى است از انار و میوه هاى دیگر، برو و هرچه مى خواهى تناول کن. در آن سرزمین قبل از این باغى نبود. اهل قافله رفتند باغى مشاهده کرده، داخل آن شدند و هر کس از هر میوه اى خواست خورد. و چون از باغ بیرون آمدند از نظرها ناپدید شد (معجزه دیگر در آن وقت از آن حضرت سر زد) در همان حال آهویى پیدا شد حضرت به او اشاره نمود (آهو نزدیک آمد)، فرمود او را ذبح کنید و استخوان آن را نشکنید آن حیوان را ذبح کردند و گوشت آن را خوردند و استخوان ها را در پوستش نهادند. آن حضرت دعا کرد و آهو زنده شد پس به اصحاب فرمود هر کدام به شیر آهو مایل باشید از آن بدوشید. همه از آن دوشیدند و آشامیدند و به برکت دعاى حضرت همه را کفایت کرد. بعد به آهو فرمود تو را چند طفل است و انتظارت را مى کشند برو آنها را شیر بده.
2-یحیاى ام طویل گوید: نزد مولایم امام حسین علیه السلام بودم که جوانى بر آن حضرت داخل شد و او مى گریست. حضرت فرمود: چه تو را مى گریاند جوان عرض کرد: یابن رسول الله، همانا مادرم در این ساعت مرد و ثروتى زیاد واگذارده و به من وصیتى نکرده و نمى دانم کجا او را دفن کنم (و او را از آن مال بازداشته بود) حضرت فرمود: هنگام مرگ به تو چه گفت؟ عرض کرد: به من گفت: چون خواستى کارى براى من انجام دهى به جا نیاور مگر به آنچه فرزند دختر رسول خدا اشاره فرماید. اکنون اى مولایم چه مى فرمایى؟
حضرت فرمود: آیا دوست دارى خداوند مادر تو را زنده کند و تو را به آنچه مى خواهى خبر دهد؟
آن جوان گفت: چه بسیار نیک است، حضرت برخاست و با آن جوان روانه شد و مردم هم با آنان روانه شدند تا به منزل مادر او رسیدند. حضرت بر سر مادر او ایستاد و خداى عزوجل را به دعاهایى خواند که نفهمیدم. بعد فرمود: قومى یا امه الله باذن الله تعالى و اوصى الى ابنک بما تریدین. اى کنیز خدا به اذن خداى تعالى برخیز و به پسرت آنچه خواهى وصیت کن. ناگاه آن زن برخاست و شهادت داد و گفت: السلام علیک یابن رسول الله، همانا نزد من مال زیادى بود در فلان جا نهادم، آن را بیرون آور و دو سوم آن براى شما هر چه خواهید بکنید و ثیک سوم دیگر را به همین پسرم بده اگر مى دانى دوست شماست و اگر مخالف است از آن منعش فرما، زیرا مال من حرام است بر کسى که شما اهل بیت را دشمن بدارد. آن زن دوباره مرد و حضرت فرمود: او را غسل دهید و دفن کنید.
3-زراره بن اعین گوید: امام صادق علیه السلام آن مهد مرا حدیث نمود که عبدالله بن شداد بن الهادى احبشى مریض شد و سخت تب کرد، حسین بن على علیه السلام چون این بدانست به عیادت او رفت. هنگامى که از در خانه وارد شد، تب از عبدالله بیرون شد، عرض کرد: شاد و شاکرم از آن منزلت که خداوند شما را عطا فرموده همانا تب از شما گریزان است. حضرت فرمود: والله ما خلق الله شیئا الا قد امره بالطاعه لنا. به خدا سوگند خداوند چیزى را نیافرید مگر این که او را به اطاعت ما امر نمود. عبدالله عرض کرد: در این هنگام صدایى شنیدم و کسى را ندیدم که همى گوید: لبیک.
4-عالم و فقیه فرزانه آیه الله العظمى آقاى حاج سید محمد حسینى شیرازى دام ظله العالى در کتاب عاشورا روز تجدید اسلام معجزه اى را از حضرت امام حسین علیه السلام نقل مى کند، ایشان مى فرماید: در کربلا با صائبى ها مباحثات فراوانى شنیده ام، از جمله آنها این داستان است.
یک زن صائبى شب عاشورا به یکى از مجالس سیدالشهدا علیه السلام که در همسایگى آنها بر پا بوده مى رود و براى دختر خود مقدارى برنج به عنوان تبرک درخواست مى کند و از صاحب منزل مى خواهد این امر را براى کسى نگوید، چون نزد صائبى ها این کار بسیار ناخوشایند بوده و جرم به حساب مى آمد و اگر این امر افشا مى شد احیانا به کشته شدن او مى انجامیده است. بعد از گذشت یک سال با روى باز و چهره خندان به صاحب مجلس مى گوید: به برکت مجلس سیدالشهدا علیه السلام، دخترم بعد از 13 سال حامله گشته و فرزندى به او عنایت شده که نامش را حسین گذاشتیم و به این وسیله تمام آن خانواده به دین اسلام مشرف مى شوند.
5-در مدینه المعاجز عبدالله بن محمد گوید: در مسجد در محضر مقدس حسین بن على علیهما السلام نشسته بودیم، فرزندش على اکبر در آمد و از پدر بزرگوارش در غیر موسم انگور طلبید. آن حضرت دست مبارکش را بر ستون مسجد زد و انگور و موز بیرون آورد و فرمود: ما عند الله لاولیائه اکثر، آنچه نزد خداوند است براى دوستانش بیشتر از این خواهد بود.
6-اعرابی به مدینه آمد و پرسید : کریم ترین مردم در این شهر کیست؟ حضرت امام حسین علیه السلام را معرفی کردند به مسجد رفت آن حضرت را دید که مشغول نماز هستند چند شعر در مدح آن جناب سرود.
امام حسین علیه السلام به قنبر فرمود: آیا از مال حجاز چیزی مانده است؟ قنبر عرض کرد: بلی چهارهزار دینار طلا. فرمود: آن را بیاور که او سزاوارتر است (پس آن حضرت به خانه رفت) و ردای مبارک خود را برداشت و چهار هزار دینار را در آن پیچید و از شکاف در بیرون کرد و آن زرها را به او داد و چند شعر عذرخواهی سرود.
اعرابی زر را گرفت و گریست ان حضرت فرمودک گویا عطای ما را کم شمردی؟
عرض کرد نه! لیکن می گریم که دستی به این سخاوت چگونه در میان خاک پنهان خواهد شد.
7-در بعضی از کتب معتبره از طاووس یمانی، و در احادیث معتبره از شیعه و سنی روایت شده است: که چون ان حضرت در شب تار در مکانی می نشست از سفیدی و نوری که از پیشانی و پایین گردن آن حضرت ساطع بود مردم آن حضرت را به آن نور می شناختند زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این دو جا را بسیار می بوسید.
و نیز شیعه و سنی در احادیث معتبره روایت کرده اند: بسیار اتفاق می افتاد که حضرت فاطمه سلام الله علیهادر خواب بود و حضرت حسین علیه السلام در گهواره می گریست جبرئیل ان حضرت را می جنبانید و با او سخن می گفت و او را ساکت می گردانید.
8-سلمان گوید:روزی به در خانهی حضرت زهرا علیهاالسلام رفتم و اذن ورود گرفتم و چون داخل شدم دیدم که حضرت زهرا علیهاالسلام مشغول آسیاب کردن است و دستاس را میچرخاند در حالیکه دستان مبارکش مجروح شده است.عرض کردم: «ای سیدهی زنان و ای مخدره دوران! چرا به فضه دستور نمیدهید تا دستاس نماید.»جواب فرمود: «پدر بزرگوارم امر فرموده که کارهای خانه یک روز بر عهدهی من و یک روز بر عهدهی فضه باشد و اینک نوبت من است.»در این سخن بودیم که ناگاه امام حسین علیه السلام در گهواره به گریه درآمد. پس عرض کردم:«ای سیدهی عالمیان! مرا نیز در کارتان شریک نمایید.»حضرت فرمود: «تو دستاس کن تا من حسین را آرام نمایم.»سلمان گوید: «من مشغول دستاس کردن شدم. مدتی بعد بانگ اذان برخاست و من جهت اقامهی نماز عازم مسجد شدم.» پس از نماز امیرمومنان علیه السلام را گفتم:«ای امیرمومنان! شما اینجا نشستهاید و فاطمهی زهرا دستان مبارکش از دستاس کردن مجروح شده است.»پس امیرمومنان علیه السلام گریان شد و فورا به خانه رفت. هنوز مدت کوتاهی نگذشته بود که آن حضرت شادمان و خوشحال بازگشتند.حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:«یا علی! گریان رفتی و خندان آمدی؟!»عرض کرد:«یا رسول الله! چون وارد خانه شدم، فاطمه را دیدم که از خستگی خوابیده است و دستاس بی آنکه کسی آنرا حرکت دهد میگردد و گهوارهی حسین بیآنکه کسی آنرا بجنباند در حال جنبش است و ندایی میآمد که برای حسین لالایی میگفت و چنین میخواند:ان فی الجنه نهرا من لبن لعلی و لزهرا و حسین و حسنکل من کان محبا لهم یدخل الجنه من غیر حزن» . پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:«یا علی! بشارت باد تو را به بهشت جاویدان و جوی شیر که طعم آن هرگز متغیر نمیشود و بشارت باد دوستان تو را.»آنگاه فرمود: «یا علی! آیا دانستی که چه کسی دستاس را میچرخانید و چه کسی گهواره را میجنباند.»عرض کرد: خدا و رسولش بهتر میدانند.»حضرت فرمود: «آنکه گهواره را میجنباند، جبرییل و آنکه دستاس را میچرخانید میکاییل بود.»
9-هنگامی که امام حسین علیه السلام متولد شد، خداوند هزار ملک را به همراهی جبرییل امین از برای تهنیت و مبارک باد، حضور خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و جبرییل چون هبوط به زمین کرد با فطرس ملک که از جملهی فرشتگان مقرب بود ملاقات کرد.فطرس از جملهی ملکهی عرش بود و به دلیل تاخیر در اجرای امری از اوامر الهی (و ترک اولی) مورد غضب خداوند قرار گرفت و پرودگار او را مخیر نمود که عذاب خویش را در دنیا ببیند یا اینکه در آخرت گرفتاری شود و او عذاب دنیا را اختیار نمود، زیرا که عذاب دنیا موقت و زودگذر و گرفتار آخرت سرمد و تمامنشدنی است.پس خداوند پر و بال او را درهم شکست و در یکی از جزایر دورافتاده افکند و دود عظیمی هم در آن جزیره ایجاد نمود تا او در اذیت باشد. و او در حدود هفتصد سال در آن جزیره معذب بود، تا اینکه جبرییل با هزار ملک هبوط به زمین کرده و دانست که امر مهمی در زمین روی داده است.پس از جبرییل سوال کرد: «با این همه شکوه و جلالت به کجا میروید؟»جبرییل پاسخ داد:«خداوند مولودی به پیامبر اسلام عطا فرموده و ما از برای تهنیت و عرض تبریک به حضور او میرویم.»فطرس عرضه داشت:«معلوم میشود که این مولود در نزد خداوند بسیار گرامی و معزز است» و آنگاه گفت:«ای جبرییل! مرا نیز به همراه خود ببر؛ شاید به برکت آن مولود معظم خداوند از سر تقصیر من بگذرد و مرا به مقام خویش برگرداند.»جبرییل تقاضای فطرس را پذیرفت و او را به همراه خود به حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آورد و بعد از عرض سلام و ابلاغ تبریک و تهنیت از طرف حضرت سبحان، حال فطرس را تذکر داد.فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: «یا فطرس! امسح جناحک علی هذا المولود»پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای فطرس! پر و بال خود را به قنداقهی این مولود عزیز بکش».«فمسح فطرس جناحه علی الحسین علیه السلام فرده الله الی حالته الاولی.»«سپس فطرس پر و بال خویش را به قنداقهی سیدالشهداء علیه السلام کشید و به مجرد این کار پر و بال شکستهاش به حالت اول بازگشت و مورد عفو خداوند سبحان قرار گرفت.»چون فطرس شفا یافت و بخشش خداوند را دریافت، بینهایت شادمان گشت و گفت:«ای رسول خدا! به جهت منتی که فرزندت حسین بر من دارد سه کار را تا روز قیامت برای او متعهد میشوم:1 - هر کس در هر کجا بر حسین سلام کند، فورا سلام او را به آن حضرت ابلاغ میکنم.2 - هر کس صلوات و درود و تحیت بر آن جناب بفرستد، صلوات او را به آن حضرت عرضه میدارم.3 - هر کس از خانهی خویش به قصد زیارت حسین حرکت کند او را در راه از خطرات حفظ میکنم تا اینکه موفق به زیارت قبر آن بزرگوار شود.»و چون فطرس به طرف آسمان پرواز کرد میگفت:«من مثلی و انا عتاقه الحسین.»«چه کسی مثل من است و به مقام من نایل میشود و حال آنکه من آزاد شدهی حسین هستم.»
10-در نجف اشرف، مرحوم شیخ محمد حسین قمشهای که از شاگردان سید مرتضی کشمیری بود، در 18 سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا میشود، او در فصل انگور از آن استفاده میکند و بیماریاش شدت پیدا میکند و به علت شدت مرض، فوت میکند.
مادرش گفت: به جنازهی فرزندم دست نزنید تا من برگردم.
سپس قرآن را برداشت و گریهکنان به پشت بام رفت و اباعبدالله علیهالسلام را شفیع قرار داد و گفت: دست از شما برنمیدارم تا بچهام زنده شود.
چند دقیقه بعد نگذشت که شیخ محمد حسین زنده شد و گفت: بروید به مادرم بگویید که شفاعت امام حسین علیهالسلام پذیرفته شد.
او میگوید: وقتی مرگم نزدیک شد، دو شخص نورانی و سفید پوش را دیدم، آن ها به من گفتند: مریضی ات چیست؟
گفتم: اعضایم درد میکنند.
یکی از آن دو نفر به پایم دست کشید و راحت شدم، ناگهان دیدم اهل خانه گریانند؛ ولی هرچه خواستم بگویم که راحت شدم نتوانستم تا این که دو نفر من را به طرف بالا حرکت دادند. در بین راه شخصی نورانی را دیدم که به آن دو نفر فرمود: ما سی سال عمر به او عطا کردیم، او را به مادرش برگردانید. یکباره دیدم همه گریان هستند. اکثر بزرگان نجف اشرف میگفتند: او تا سی سال دیگر زندگی کرد.
11-عالم متقى سید محمّد جعفر سبحانى امام جماعت مسجد آقا لر فرمود:
در خواب محل اجابت دعا را در قبه حضرت امام حسین (ع ) بمن نشان دادند و آن قسمت بالاى سر مقدس تا حدیکه محاذى قبر جناب حبیب بن مظاهر اسدى (رحمة اللّه علیه ) بود.
در سفرى که با مرحوم والد مشرف شدیم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابینا شد.
من سخت ناراحت و در زحمت بودم زیرا باید دائما مراقبش باشم و دستش را بگیرم و حوائجش را برآورده کنم .
یک روز به حرم مطهر مشرف شدم و در همان جاى اجابت دعا عرض کردم یا سیدالشهداء چشم پدرم را از شما مى خواهم شب که به خواب رفتم در عالم رؤ یا دیدم بزرگوارى ببالین پدرم آمد دست مبارک را بر چشم پدرم کشید و به من فرمود: این چشم ولى اصل خراب است .
چون بیدار شدم دیدم هر دو چشم پدرم خوب و بینا شده است ولى معنى کلمه اصل خرابست را ندانستم تا سه روز که از این قضیه گذشت پدرم از دنیا رفت آنگاه معنى کلمه واضح شد.
12-ثقه عادل مرحوم مغفور ملا عبدالحسین خوانسارى رحمة اللّه علیه نقل نمود:
مرحوم آقا سید مهدى پسر آقا سیدعلى صاحب شرح کبیر (رضوان اللّه تعالى علیهما) در آن زمانى که مریض شده بود، براى استشفاء شیخ محمّد حسین صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرآبادى را که هر دو از فحول و علماء عدول بودند فرستاد که غسل کنند و با لباس احرام داخل سرداب قبر مطهر حضرت ابى عبداللّه (ع ) شوند و از تربت قبر مطهر با آداب وارده بردارند و براى مرحوم سید بیاورند و هر دو شهادت دهند که آن تربت قبر مطهر است و جناب سید از آن تربت مقدارى تناول نماید.
آن دو بزرگوار حسب الامر رفتند و از خاک قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند و از آن خاک قدرى به بعضى از حضار اخیار عطا کردند که از جمله ایشان شخصى بود از معتبرین و عطار و آن شخص را در مرض موت عیادت کردم و باقى مانده آن را از ترس اینکه بعد از او بدست نا اهل افتد بمن عطا کرد.
من بسته را آوردم و در میان کفن والده گذاردم اتفاقا روز عاشوراء نظرم به ساروق آن کفن افتاد رطوبتى در آن احساس کردم چون آن را بر داشته و گشودم دیدم کیسه تربت که در جوف کفن بوده مانند شکرى که رطوبت ببیند حالت رطوبتى در آن عارض شده و رنگ آن مانند خون تیره گردیده و خونابه مانند شده ، اثر آن از باطن کیسه به ظاهر و از آن به کفن و ساروق رسیده با آنکه رطوبت و آبى آنجا نبود.
پس آن را در محل خود گذارده در روز یازدهم ساروق را آورده و گشودم آن تربت را به حالت اول خشک و سفید دیدم اگر چه آن رنگ زردى در کفن و ساروق کما کان باقیمانده بود و دیگر بعد از آن در سایر ایام عاشوراء که آنرا مشاهده کردم همینطور آن را متغیّر دیده ام و دانستم که خاک قبر مطهر در هر جا باشد در روز عاشوراء شبیه بخون مى شود.
13-از ((حضرت ابی عبدالله (ع ))) شنیدم که فرمودند :
((مساحت قبر حسین بن علی صلوات الله علیهما بیست ذراع در بیست ذراع بوده و آن باغی است از باغ های بهشت و از آنجا فرشتگان به آسمان عروج می کنند و هیچ فرشته مقربی و نبی مرسلی نیست ، مگر آنکه از خدا طلب زیارت آن حضرت را می کند ، لذا فوجی از آسمان به زمین آمده تا آن حضرت را زیارت کرده و فوجی پس از زیارت از زمین به آسمان می روند . ))
14-((ام سعید احمسیه ، )) می گوید :
محضر مبارک ((حضرت ابی عبدالله (ع ))) شرف یاب شدم ، کنیزم آمد و اظهار کرد که اسب را برایت آماده کرده ام .
امام (ع ) به من فرمودند :
اسب برای چیست ، مگر کجا می خواهی بروی ؟
عرض کردم : به زیارت قبور شهداء می روم .
حضرت فرمودند : امروز را به تاءخیر بیانداز ، ((از شما اهل عراق متعجبم که راه دوری را طی کرده و به زیارت قبور شهداء می روید ولی سیدالشهداء(ع ) را ترک کرده و به زیارتش نمی روید ؟ ! ))
عرض کردم : ((سیدالشهداء)) کیست ؟
حضرت فرمودند : ((سیدالشهداء حضرت حسین بن علی(ع ))) می باشد .
عرض کردم : من زن هستم .
امام (ع ) فرمودند :
کسی که مثل شما باشد اشکالی ندارد به آنجا رفته و آن حضرت را زیارت کند . عرض کردم : ((در زیارت ما چه ثواب و اجری هست ؟ )) حضرت فرمودند : ((زیارت شما معادل با یک حج و یک عمره و اعتکاف دو ماه در مسجدالحرام و روزه آن بوده و بهتر از کذا و کذا . )) ام سعید می گوید : حضرت سه مرتبه دست های مبارک را باز کرده بستند .
15-متقی صالح مرحوم محمدرحیم اسماعیل بیگ که در توسل به اهلبیت (علیهم السلام ) و علاقه قلبی به حضرت سیدالشهداء (ع ) کم نظیر و از این باب رحمت برکات صوری و معنوی نصیبش شده و در ماه رمضان 87 به رحمت ایزدی واصل شده نقل فرمود :
من در سن شش سالگی مبتلا بدرد چشم شدم و تا سه سال گرفتار بودم و عاقبت از هر دو چشم کور گردیدم .
در ماه محرم ایام عاشوراء در منزل دایی بزرگوارم مرحوم حاج محمد تقی اسماعیل بیگ روضه خوانی بود و من هم بآنجا رفته بودم چون هوا گرم بود شربت بمردم می دادند .
از دایی خواهش کردم که من بمردم شربت دهم . گفت : تو چشم نداری و نمی توانی .
گفتم : یک نفر چشم دار همراه من کنید تا مرا یاری کند قبول نموده و من با کمک خودش مقداری به مردم شربت دادم . . . در این اثناء مرحوم معین الشریعه اصطهباناتی منبر رفته و روضه حضرت زینب (علیهاالسلام ) را می خواند و من سخت متاءثر و گریان شدم تا اینکه از خود بی خود شدم در آن حال مجلله ای که دانستم حضرت زینب (علیهاالسلام ) است دست مبارک بر دو چشم من کشید و فرمود : خوب شدی و دیگر چشم درد نمی گیری .
پس چشم گشودم اهل مجلس را دیدم شاد و فرحناک خدمت دایی خود دویدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند به امر دایی ام مرا در اطاقی برده و مردم را متفرق نمودند .
و نقل می کند که در چند سال قبل مشغول آزمایش بودم و غافل بودم از اینکه نزدیکم ظرف پر از الکل است کبریت را روشن نموده ناگاه الکل مشتعل شد و تمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را چند ماه در مریضخانه مشغول معالجه بودم از من می پرسیدند چه شده که چشمت سالم مانده .
گفتم : عطای خانم حضرت زینب (علیهاالسلام ) برکت مجلس روضه آقام امام حسین (ع ) است و وعده فرمودند که تا آخر عمر چشمم درد نگیرد .
16-در کتاب مفتاح الجنه مرویست که روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حجره خود نشسته بود ، و حسنین علیهما السلام در خدمت آن حضرت بودند ، و آن جناب به دیدن آن بزرگواران مسرور بود ، که نامگاه امام حسن علیه السلام از جد بزرگوار خود آب طلبیده حضرت به درون حجره نظر انداخت کسی را ندید .
پس از جای خود برخاسته جام را پر از آب کرد می خواست که به امام حسن علیه السلام بدهد ، امام حسین علیه السلام عرض کرد : یا جداه اناعطشان ، حضرت رسول صلی الله علیه و آله متفکر شد ، که در میان دو نور دیده چه کند اگر آب را به امام حسن علیه السلام بدهد امام حسین علیه السلام محزون می شود و اگر به امام حسین علیه السلام بدهد ، امام حسن علیه السلام محزون می شود .
در این فکر بود که ناگاه از عقب سرش دستی با جام پر از آب از بیرون حجره دراز گردید ، و عطر آن آب ، حجره را ، معطر گردانیده و به امام حسین علیه السلام داد .
و رسول خدا صلی الله علیه و آله از دیدن آن خوشحال شده آب درون را به امام حسن علیه السلام داد و در آن حال ، جبرییل به حجره ، داخل شد ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود : یا جبرییل کجا بودی ؟ عرض کرد : در سدره المنتهی بودم که از جانب پروردگار عالم به من وحی رسید که خود را به بهشت برسان ، و یک جام آب از آب سلسبیل پر کرده برای حسین ببر ، او را از انتظار بیرون بیاور ، مبادا! دل مبارک حسین علیه السلام آزرده گردد